ادبی وشاعرانه پیوندها آمار وبلاگ
چقدر بلند است دیوار خانه یار
هر بار که از کنار خانه او گذر میکنم
قلبم ناخود آگاه به تپش می افتد
پرده ای به جلوی پنجره آویخته نسیمی آنرا به حرکت در می آورد
با حرکت آن قلبم به تپش می افتد دیدگانم بارانی میشود
یاد آنروزهای دور که می افتم
برای ثانیه هایش حسرت میخورم
من وفقط من قدر آن ثانیه هارا دانستم ودر آن لحظات قلبم را از هر گناهی شستم پاک پاک پاک شدم
دیوانه عشق او شدم
مرا دیوانه خود کرد و رفت
چقدر لحظات به کندی میگذرد باهم که بودیم
روزها با سرعت ثانیه ها میگذشت
اما اکنون ثانیه با سرعت روزها میگذرد
دردی جان کاه مرا میسوزاند
درد عشق
موضوع مطلب : |
||